مادرانه

مامان شدم

1393/9/26 19:03
نویسنده : ز-م
110 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان این ماه بد زدن آمپولا وقرصا یه درد بدی زیر دلم سمت راست داشتم که خیلی زیاد بود  پیش خودم میگفتم این ماهم نشد وحتما کیست دارم یه روز یه خواب خوب دیدم خوابدیدم تو اتاق زایمانم و خاله و همسری گلم پیشم هستن تا این که بچم بدنیا اومد یه دختر خیلی ناز بود من همیشه میگفتم میخوام بچم بور باشه ولی تو خوابم بچم چشم و ابرو مشکی بود مثل باباش خلاصه خیلی ناز بود به شوهری زنگ زدمگفتم من بچمو میخوام چشمک

خلاصه مثل هر ماه دیگه کلی علایم میومد و هی میگفتم توهم مثلا سینم تیر میکشید یا یهو هوس یه چیزی میکردم مثل آلو و آش که شوهری مجبور کردم برام بخره هی پیش خدا میگفتم خداجونم بیش از این جلوی همسری شرمندم نکنه تا این که شوهری ام خواب دید حامله ام کلی امیدوار شدم و مامانم برام قرآن باز کردو میگفت همش راجع به نطفه بسته میشه نوشته بودو کلی برام قرآن خوند خودمم کلی نظر ونیاز تااین که روز 28 پری یعنی 21 آذر یه بی بی گذاشتم ولی به این بی بی اعتقاد نداشتم چون چند بار مثبت کاذب شده بود ولی یه خط کمرنگ افتاد زیاد خوشحال نشدم و همون روز بودکههوس آش رشته کردم با شوهری رفتیم آش خوردیم و رفتیم امامزاده صالح زیارت و ازش خواستم کمکم کنه تا این که فرداش مادرشوهرم مراسم داشت قبل رفتن یه بی بی زدم و دیدم پررنگ شد وای خدا همینطور دوییدم به شوهری نشون دادم اون هنگ بود و من همینطوری گریه میکردم هی میگفت گریه نکن الان مخوای بری مراسم تابلو میشی بزار شب یه بهترشو بگیرم دوباره امتحان کن منم زنگ زدم خواهرم گفتم و اونم کلی خوشحال شد درست روز اربعین بود فرداش صبح بلند شدم بی بی و گذاشتم و دیدم یه کوچولو پررنگ شد و بدو رفتم آز دادم وبعد رفتم دانشگاه به بابایی نگفتم آز دادم  تا  بعدازظهر که خواستم برم بگیرم بابایی اومد مجبورشدم گفتم  و خودش گفت من میگیرم تازه برام پرتقالم خریده بود آبشو بگیره تا این که زنگ زدم بهش گفتم چی شد گفت سر در نمیارم عدد نوشته سکته کردم گفتم نکنه مشکوک تا بابا اومد نگاه کردم دیدم مثبت بتام 376 بود کلی خوشحال شدم و به خواهرم گفتم و اونم به مامانم گفت مامانمم زنگ زد تبریک گفت بعد با بابایی رفتیم شام جیگر خوردیم ولی نمیدونستم جیگر ضرر داره ببخشید وبعدم شیرینی خریدیم رفتیم خونه مامانمینا به دوستامم گفتم کلی خوشحال شدن خونه مامانینا وسیله هایی که برات خریدم ونشستم نگاه کردم و کلی ذوق کردم دیگه میدونم تو چه ماهی بدنیا میای عزیز دلم مردادی

به دکترمم زنگ زدم گفتم و کلی خوشحال شد و گفتم من هنوز دل درد دارم گفت حتما سه شنبه برم پیشش تا سه شنبه شد وقتی وارد مطب شدم گلی استرس گرفتم که نکنه خارج رحم تا رفتم پیش دکتر کلی خوشحال شد و یه خانومی پیشش بود که بچه دار نمیشد گفت دستتو بکش روسر این خانوم خلاصه دکتر سونو میکرد و منم گریه که جوجمو نشونم داد البته من که فقط یه نقطه سیاه دیدممحبت

گفت داخل رحم یه ساک حاملگی کوچیک یسری کیستم بود که گفت به خاطر بچه و آمپولا شده واینا درد داره و مهم نیست و از بین میره گفتم اگه نره چی گفت نره چی میشه مهم نیست گفتم یدونس گفت آره یکی آخه قبل سونو میگفت زیاد فولی داشتی فکر کنم چند قلوی خیلی خوشحال شدم خیلی و زودی به بابا و مامانومو خواهرم گفتم و دکتر گفت جوجوام از 20 مرداد تا 30 احتمال بدنیا اومدنش هست و گفت 6 هفته شد برم پیشش و گفت 4 هفته و 4 روزم  ایشالا قلبتم برام میزنه مامان جونم

پسندها (1)

نظرات (1)

یگانه مامان ناردونه
30 دی 93 1:16
سلاااااااااااااااااااااااااام مبارک باشه عزیزم من توی کلوب اقدامی های تیر 92 بودم امشب یهو یادت افتادم خیلی دلم میخواست ببینم باردار شدی رفتم بایگانی کلوب و همه پستا رو زیر و رو کردم تا پیدات کردم خیلی خیلی مبارکت باشه عزیییییییییییییییییرم خیلی خوشحال شدم انشالله به سلامتی فارغ بشی نی نی خوشگلت و سالم و شاد بغل بگیری خداروشکر
ز-م
پاسخ
سلام مرسی یگانه جون خیلی خوشحال شدم نظرتو دیدم اگه دوست داشتی شمارتو برام بزار با بچه ها یه گروه داریم ادت کنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد