مادرانه

                                

دلم بودنت را میخواهد

دلم نفس هایت را میخواهد

دلم دستان همچو گرم پدرت را میخواهد...

بدون عنوان

سلام مامانیا اینجارو خیلی دوست دارم اینجا حرفامو راحت میگم اومدم این خبرو بدم و برم وقتی 6 هفته و 4 روز بودم رفتم سونو با همسری برای دیدن قلبش یهو دکتر گفت دوقلو وای باورم نمیشد کلی اشک ریختم شوکه شدم بچه دوست داشتم ولی دوقلویی واقعا سخت همسری ام شوکه شد بعدم زنگ زدم به مامانمینا گفتم و بعدم با شیرینی رفتیم خونه مادر همسری همه شوکه شدن اول ولی بعد خوشحالی کردن منم اونجا هم کلی گریه کردم ولی خداروشکر خداروشکر که هستید عزیزای دلم راستی نی نی های من یه دختر و یه پسر هستن الانم 30 هفته هستم امیدوارم دامن همه منتظرا سبز بشه آمین اونایی که منتظرن و وبلاگمو میخونن باور کنید این فرشته کوچک نصیب شماهم میشه من هنوزم وقتی پستای قبلمو میخونم گریه میکن...
27 خرداد 1394

پایان

دیروزقرار شد به خونواده بابایی بگیم قرار شد من به خواهراش بگم ولی رفتیم خونه مامانینا دیدیم اونجا نیستن و فقط مامان هست بابایی هی نگام کرد گفت بگم منم کلی استرس گرفتم گفتم بگو و هی خندمون میگرفت تا این که مامان رفت حیاط بابایی ام دنبالش رفت و میگه یه چیز میگم به کسی نگو خانومم بچه داره خخخخ یهو دیدم مامان با خنده میاد پیشم خلاصه اونام فهمیدنو قرار شد به کسی نگن مامانی میخوام یه وبلاگ دیگه برات بسازم اینارو برای کسانی نوشتم که مشکل منو دارن میخوان مامان شن ولی انتظار دارن میکشن عزیزا خدا بلخره در رحمتشو به روتون باز میکنه و نا امیدتون نمیکنه ایشالا دامن همه منتظرا سبز بشه آمین
26 آذر 1393

مامان شدم

سلام عشق مامان این ماه بد زدن آمپولا وقرصا یه درد بدی زیر دلم سمت راست داشتم که خیلی زیاد بود  پیش خودم میگفتم این ماهم نشد وحتما کیست دارم یه روز یه خواب خوب دیدم خوابدیدم تو اتاق زایمانم و خاله و همسری گلم پیشم هستن تا این که بچم بدنیا اومد یه دختر خیلی ناز بود من همیشه میگفتم میخوام بچم بور باشه ولی تو خوابم بچم چشم و ابرو مشکی بود مثل باباش خلاصه خیلی ناز بود به شوهری زنگ زدمگفتم من بچمو میخوام خلاصه مثل هر ماه دیگه کلی علایم میومد و هی میگفتم توهم مثلا سینم تیر میکشید یا یهو هوس یه چیزی میکردم مثل آلو و آش که شوهری مجبور کردم برام بخره هی پیش خدا میگفتم خداجونم بیش از این جلوی همسری شرمندم نکنه تا این که شوهری ام خواب دید حامل...
26 آذر 1393

هفدهمین ماه انتظار

سلام مامانی بعد ازدوماه مصرف قرص و برطرف شدن کیست و جواب آز خوب دکتر بهم یه سری آمپول و قرص داد که در مان شروع بشه برای اومدنت و بعد رفتم سونو کرد وگفت خیلی خوب فولی هات وایشالا چند قلو میشه کلی انرژی مثبت بهم داد گفت میخوام با آز مثبت بیای پیشم و یه برنامه داد که چه روزی آمپول و قرص و اقدامامو انجام بدم  وکلی باحال خوش با بابایی از مطب خارج شدیم
5 آذر 1393

خبرهای بدی که خوب شد

سلام مامان جونم ببخشید که خیلی وقتنیومدم وقت نمیشد از طرفی ام حرفای خوبی برای گفتن نداشتم خوب از کجا برات بگم خوب خونمون که خوشگلی شد مسافرتم رفتیم خداروشکر بعد اقداما بود ولی خوب اون ماهم نتیجه نگرفتم و رفتم پیش دکتر خاله رکسانا اونم سونو کرد و فت دوتا کیست تپل دارم وای خدا دق کردم طبق معمول خدا دوباره بهم درد داد و درمون نداد حلاصه قرص اچ دی خوردم اون ماه ولی مامان نشدم ماه بعدم رفتم سونو و دوباره کیستا بودن و فقط یه کوچولو کوچیک شده بودن بازم بهم اچ دی داد و آز نوشت گفت اگه نوع کیستت بد باشه باید عمل شی ای خدا بازم درد بابایی اومد دنبالم همین که نشستم ماشین گریم گرفت رفتیم خونه مامان جونینا بمیرم واسه اونا که چقدر غصه منو میخورن خلاصه ...
27 آبان 1393

مرداد ماه خوبی بود...

 سلام مامانی ماه مرداد خیلی ماه  خوبی بود دوست عزیزم رکسانا  مامان شد خیلی خوشحال شدم بهترین خبر بود  و بعد چند روز دوست عزیزم آیسان هم مامان شد که عالی تر شد خیلی امیدوار بودم توام بیای آخه سفت و سخت اقدام کردم ولی نشد مامان جان حتی شبش رفتم واسه بابایی کادو خریدم گفتم با بی بی مثبت میدم ولی یه شب قبل پری بی بی منفی شد و فرداشم سر وقت پری اومد دوباره غصه ام زیاد شد بازم خدا منو لایق مادر شدن ندونست بگذریم... خونمونو داریم خوشگل میکنیم تا چند روز دیگه میریم خونمون فدای بابای نازت بشم که واسم سنگ تموم گذاشته کل خونوادرو خسته کردیم همه سخت مشغول  کمک کردن به ما بودن تا چند روز دیگه ق...
6 شهريور 1393

فقط 2 ماه مونده

سلام مامان جون بازم انتظار بیهوده و سروقت پری اومد 5 پری رفتم پیش دکتر جونم بهم گفت چون کیست ریز دارم و هورمون مردونم بالاس بچم نمیشه گفت اگه آمپول بدم ممکن تخمدونات ورمکنه خلاصه که فقط یه قرص لتروزول بهم داد وگفت برم سونو اگه کیست بزرگ یعنی 2 یا 3 سانتی باشه اصلا قرص و نخورم و دوباره برم پیشش و اگه نه این قرص و دوماه بخورم گفت از کلومیفن قویتر ولی گفت اگه بعدش نشدم  باید برم آی یو آی کنم انگاری یه پارچ آب یخ روم خالی کردن مردم من وست ندارم آخه آی یو آی کنم خلاصه که تا برم سونو دل تو دلم نبود که اگه بگه کیستم بزرگ چیکار کنم ولی خداوشکر نبود ولی خوب هر دوتا تخمدانم پر از کیست به اندازه 5 میلی متر خلاصه بازم باید بشینم و دعا کنم که خدا جو...
11 مرداد 1393

1 سال انتظار

سلام مامان جون برات از کجا بگم خبرای خوب خبرای بد؟؟ خبر خوب خونه خریدیم خیلی خوشحالم ایشالا قدم گلتو تو اون خونه بزاری خبر بد باز یکی از فامیل هامون از دنیا رفت یعنی باز یه بچه 6 سال بی مادر شد خدا بیامرزتش زن خوبی بود خیلی ناراحت شدیم براش  اما در شب های قدر تورو با تمام وجودم خواستم از خدا با بند بند احساساتم نفسم دیگه برام نفس نمونده هروز یکی از فامیل ها مادر میشه ولی من هنوز در حسرتم سخت مامان جون سخت وقتی میبینی دلای بقیه پر دل تو خالی دلی که 1 سال بیتاب خدایا دلم معجزه میخواد خدایا تو رو به فرق شکسته حضرت علی دامن من و دوستامم سبز کن زنعموم خواب دیده من حامله ام آخ خدا یعنی میشه خدایا دلم شاد بودن میخواد خدایا دیگه جون ندارم...
1 مرداد 1393

خدایا دلگیرم ازت

سلام بازم بعد کلی امید نیومدی دلم خیلی گرفته خدایا آخه چرا  این همه انتظار باید بکشم خدایا تو که میدونی من چقدر بچه دوس دارم چرا اینجوری امتحانم میکنی همه ی دوست و آشنا رو میشنوم که باردارن خدایا این روزا دیگه خیلی بغضم میگیره خدایا منم میخوام مادر شم هیچ نمیتونم تصور کنم که منم باردار شم مامانا بارداری چجوری وقتی برای اولین بار میفهمین باردارین چجوری؟ وقتی برای اولین بار صدای قلب نی نی تونو میشنوین چجوری ؟ وقتی شکمتون بزرگ میشه چجوری؟ وقتی تکوناشو میفهمین چجوری ؟ وقتی برای اولین بار میبینینش چجوری؟ وقتی  شیر میدین چجوری ؟ اینا چجور حسی ان ؟! من حتی نمیتونم تصورشون کنم انگار یه رویان یه رویای دست نیافتنی وقتی میشنوم کسی حاملس میگم ...
16 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد