عزیز دلم
سلام مامان فدات بشه دوشنبه رفتم پیش دکتر ولی بهم اجازه نداد گفت دیر اومدی با بابایی رفتیم خیلی ناراحت شدم گریم گرفت چون خسته شده بودم دکترم واسه چهارشنبه وقت داد بهم وقتی رفتم میخواست بره زایمان داشت برای همین تو اون طبقه منو دید اشک تو چشام حلقه میزد هی نی نی میومد و مامانا میرفتن واسه زایمان به بابایی میگفتم کی میشه نوبت ما شه عزیزکم ترو به همون خدا که واسم عزیز قسم میدم بگو بزاره بیای بگو مامانم طاقت نداره دیگه خسته ام فدات شم خسته ام یعنی من لیاقت مادر شدن ندارم وای به من وای به من اگه لیاقت نداشته باشم مامان اگه نیای من نابود میشم اینو مطمینم بگذریم دکتر جونی گفت هیچ قرصی نمیخواد بخوری سنت کم فقط برو ورزش کن لاغر شی منم زودی رفتم ایروبیک ثبت نام کنم و کلاس سفره آرایی ام نوشتم یجوری وقتم پر شه میمونه استخر که فعلا وقت نشده برم چندوقت دیگه میخوام جشن بگیرم واسه خ بابایی و درس خودم قرار خونواده هامونو بگیم خیلی دوست دارم هدیه ای که به بابا میدم تو باشی ولی فکر نکنم دیگه نا امیدمعشق مامان بیا دارم اذیت میشم