تو فقط بیا
سلام عزیز دل مامان دوست داشتم زودتر از اینا باهات حرف بزنم ولی میترسیدم که این ماهم الکی امیدوار باشم گرچه مامانی این ماه زیاد برای اومدنت اقدام نکردم آخه اونوقت اسفندی میشی و نیمه دوم وای عزیزم فکر کن یه سال از خواستن تو گذشت ولی هنوزم امیدوارم چون خدای مهربونم هرماه یه امیدی و تو دلم روشن میکنه مامان جون این ماه اثاث کشی داریم خونمونو فروختیم ولی هنوز نخریدیم به زودی ایشالا میخریم مامان جون این ماه خیلی دلم تیر میکشید گرچه مثل همیشه ترشح نداشتم اقدامم که درست نکردم خلاصه گفتم این ماه نمیای ولی 25 پری بودم که دوتا لکه خون دیدم و دیگه ندیدم و دوستای گلم امید دادن که شاید لانه گزینی منم خوشحال درست این ماه نمیخواستم بیای ولی اومدنت مهمتر اگه بیای رو جفت چشمام میزارمت به بابایی چیزی نگفتم نمیخوام الکی امید بدم بهش مثل همیشه
عزیز دلم دوست دارم بی بی بزارم فردا و مثبت شه وای یعنی میشه!؟؟
ازت خواهش میکنم به خدا بگو بزار برم مامانم منتظرم وای نفسم یعنی میشه بیایی و از این کابوس خلاص شم
میدونی مامان من اینجوری به خودم امید میدم میگم من یه سال دارم حسرت با تو بودن و میکشم اما بعضیا هستن که سال هاست حسرت به دلن پس خدا جونم اول اونا واجبترن
یه چیز دیگه چندوقت پیش یکی از فامیلامون که خانم جوون بود تو یه تصادف مرد و یه بچه کوچیک داره که حالا بی مادر شد من میگم خدا جونم نکنه باید یه بچه بی مادر بشه تا یکی مادر بشه پس من راضی نیستم اگه به این نمیخوام
مامانی چندتا از دوستامم تو صفن از خدا جون بخواه نی نی اونارم بده
راستی خاله از دوبی کلی لباس خوشگل واست آورده ایشالا زودی بیای تا تنت کنم
مامان تو بیا ...
تو از آسمون آبی تری برام تو از دریا بیشتر بهم آرامش میدی تورو از چشمامم بیشتر دوست دارم تو از زندگی هم شیرین تری تو از جونمم با ارزشتری تو از خورشیدم برام سوزانتری تو از نفس کشیدنم برام واجب تری تو رو اندازه تموم هستی دنیا بیشتر میخوام تو فقط بیا...
البته خدا جون فقط یه بچه سالم و صالح میخوام کاش منم بتونم تو این وبلاگ لحظه های شیرین با تو بودن و ثبت کنم به امید اون روز
ایشالا فردا شروعش باشه...