ما دو نفر
سلامی دوباره به عزیز دلم مامانی الانی که من انتظار تورو دارم میکشم فقط 19 سال دارم وبابایی27 خوب من متولد فروردین 73هستم و بابایی اسفند64 و ما 20 خرداد1390 عقد کردیم که بهترین اتفاق زندگیم رقم خورد 14 شهریور 1391 عروسی کردیم که خیلی روز شیرینی بود وای که چقدر بابایی و دوست دارم
بابایی فوق لیسانس عمران داره وزمانی که عقد کردم موقع پایان نامش بود به خاطر نامزد بازی یکمی طول کشید یعنی 2 ترم تموم کرد وگرنه بابایی زرنگ ها طفلی از بس منو گردوند از درسش عقب موند والانم که سرباز و 2 ماه دیگه تموم سربازیش و داره واسه نظام مهندسی ام میخونه ایشالا سال دیگه ام دکتراشو بخونه
منم که الان ترم آخر فوق دیپلم معماری هستم و چون دکتر جونی گفته الان بزارم شما بیاید میخوام زودی بیای و بعد برای لیسانس بخونم بههههههههههههله بابایی ام کلی منو تشویق میکنه
توام ایشالا مامانی و اذیت نمیکنی و مامانی ام درسشو خوب میخونه
ما روزای سختی و باهم گذروندیم ولی گذشت و ایشالا از این به بعد روزهای خوب و خوشی رو در پیش داریم
آقا جون واسه ما یه خونه خریده و خداروشکر مستاجر نیستیم و ماشینم داریم درست پیش خونه مامان جونینا نیست و از این لحاظ برای من سخت ولی خوب بازم خدارو شکر
مامان جون مواظب خودت باشیا
بووووووووووووووووووووس ازطرف من وبابایی